مفهوم کلمات اساسی قرآن



الله: خدا، الله اسم خاص است و اسم خاص قابل ترجمه نيست، مثل تهران و كوه البرز و سعدى، ولى در زبان‏هاى مختلف اسم‏هاى مختلفى براى آفريننده جهان گذاشته‏اند. ما فارس‏ها به آن خدا يا خداوند مى‏گوييم كه در اصل معنى رب است. انگليس‏ها به آن God و فرانسوى‏ها به آن Dieu مى‏گويند. الله (خداوند) در كليه اديان، خالق جهان و تمام موجودات مى‏باشد نه خود جهان. ولى در آيين هندو و عرفان هندى همه چيز برهما است. دراويش و صوفيان كه عملاً پيرو آيين هندو و بودا هستند، خدا را خود عالم هستى و خود را خدا مى‏خوانند. اما اگر خدا خود عالم هستى هم باشد، آيا يك ذره كوچك به‏نام آدم مى‏تواند بگويد: من خدا يعنى ميلياردها كهكشان عالم هستى هستم؟


اِله: اله يعنى معبود، يعنى كسى يا چيزى كه لايق آن باشد كه انسان بنده او باشد و در

مقابل او يا آن احساس يا ابراز كوچكى كند و از دستورش بدون چون و چرا اطاعت كند. چنين كسى فقط خداوند است و هيچ‏كس حتى پيغمبران سزاوار آن نيستند چه رسد به ديگران.

آيه 64 و 79 و 3:80 سوره آل‏عمران و آيه 9:31 سوره توبه و 21:29 سوره انبياء را ببينيد كه مى‏فرمايد: «هر كدام از آن‏ها (پيغمبران) كه بگويد: غير از خدا من هم معبود هستم. جزايش جهنم است. ما افراد ظالم را به اين شكل مجازات مى‏كنيم». ولى باب و بها با استفاده از بى‏اطلاعى مردم چنين حرفى زده‏اند و مردم بى‏اطلاع از دين هم آن را پذيرفته‏اند. در صورتى كه شعار اسلام «لا اله الا اللَّه» است. يعنى معبودى غير از خدا وجود

ندارد.

ربّ: رب يعنى مالك، آقا و صاحب‏اختيار، يعنى كسى يا سازمانى كه اختيار كسى يا كسانى را داشته باشد و عبد يعنى بنده، در مقابل او از خود اختيارى نداشته باشد و از دستورش بدون چون و چرا اطاعت كند.

ربّ به معنى پروردگار و مربى (پرورش دهنده و تربيت كننده) نيست. علت اين كه مترجمين رب را پروردگار و مربى ترجمه مى‏كردند اين بود كه تمام حكومت‏ها و پادشاهان و خان‏ها و پرنس‏ها خود را مربى و پرورش‏دهنده مردم نمى‏خواندند، بلكه خود را ارباب و مالك و صاحب‏اختيار و آقا و سرور مردم مى‏خواندند و مردم هم آن را قبول كرده بودند. اگر كسى مى‏خواست رب را مالك و ارباب و صاحب‏اختيار و آقا و سرور ترجمه كند، با جان و آسايش خود بازى كرده بود. چون به مردم مى‏فهماند كه قلدرها و قدرتمندان مالك و صاحب‏اختيار شما نيستند و از آن‏ها نبايد اطاعت بدون چون و چرا كنيد و هيچ قدرتمندى نمى‏خواست مردم چنين روحيه‏اى پيدا كنند. چون اختيارات آن‏ها بسيار محدود مى‏شد. هر قدرتمند و هر ثروتمندى مى‏خواهد هر كارى كه خواست بكند و هر دستورى كه داد دقيقاً مطابق ميل و دستورش اجرا شود. روش اين قلدران اين است كه مردم را كوچك و تحقير كنند. همان‏طور كه قرآن در آيه 43:54 سوره زخرف درباره فرعون مى‏فرمايد: «فرعون قومش (مردمش) را تحقيركرد و كوچك ساخت در نتيجه آن‏ها از او اطاعت كردند». فرعون و فرعون‏صفتان نمى‏گفتند و نمى‏گويند كه ما مربى و تربيت‏كننده شما هستيم، بلكه مى‏گفتند و مى‏گويند ما صاحب‏اختيار و فرمانروا و فرمانده شما هستيم، و هرچه به شما گفتيم بايد بدون چون و چرا انجام دهيد. فرعون مطابق آيه 79:24 سوره نازعات فرياد زد كه «من صاحب‏اختيار والامقام شما هستم». هنوز هم قدرتمندان جهان همين حرف را مى‏زنند و ديگران را كوچك مى‏كنند. دسته ديگرى نيز ارباب مردم شده‏اند. اين دسته روحانى‏نماهايى هستند كه دين را وسيله قدرت‏طلبى خود ساخته‏اند و با بزرگ‏سازى خود توسط جيره‏خوارانشان مردم را به بندگى خود كشيده‏اند. همان‏طور كه آيه 9:31 سوره توبه مى‏فرمايد: «دانشمندان دينى و زاهدان تارك دنيا و پيغمبرشان مسيح ابن مريم را ارباب (آقا و صاحب‏اختيار) خود گرفتند». اين‏كار مطابق اين آيه شرك و خلاف توحيد است. در صورتى كه آيه 3:64 آل‏عمران مى‏فرمايد: «بگو: اى اهل كتاب به سوى كلمه‏اى بياييد كه بين ما و شما مساوى است. كه فقط خدا را بندگى كنيم و چيزى را شريك او نسازيم و بعضى از ما بعضى را غير از خدا ارباب خود نگيرندآيه 79 و 80 همين سوره را هم ببينيد. براى دانستن معنى رب به كتاب‏هاى لغت نگاه كنيد. رب از ر ب ب است نه از ر ب و. از نظر قرآن به آيه 9:129 سوره توبه، 42 و 12:50 سوره يوسف و 27:91 سوره نمل و 37:5 سوره صافات و 53:49 سوره نجم و 106:3 سوره قريش مراجعه كنيد تا ببينيد صحبت از تربيت و پرورش در كار نيست.

فرق رب و معبود در اين است كه بنده به حكم اجبار از ارباب خود بدون چون و چرا اطاعت مى‏كند، در صورتى كه انسان از معبود خود با جان و دل اطاعت مى‏كند


عبد: عبد يعنى بنده. غلام. برده كه در مقابل ارباب و مالك خود از خود اختيارى ندارد و خود را در مقابل او كوچك مى‏بيند و از دستورهايش بدون چون و چرا اطاعت مى‏كند. اگر متوجه اين احساس حقارت و اطاعت بدون چون و چرا شويم، مى‏بينيم كه بسيارى از افراد بشر بنده افرادى مثل خود هستند. در صورتى كه دين مى‏خواهد انسان را از قيد اين بندگى و بردگى و احساس حقارت آزاد كند.

خداوند در آيه 17:70 سوره اسراء مى‏فرمايد: «مسلماً و تحقيقاً ما فرزندان آدم (تمام افراد بشر) را تكريم كرديم». ولى انسان اين بزرگى و كرامت و عظمتى كه خداوند به او داده در مقابل اين و آن از دست مى‏دهد و بنده آن‏ها مى‏شود و به قول خودش سر مى‏سپارد. در صورتى كه همه پيغمبران مى‏گفتند فقط بنده خدا باشيد. خدايى كه احتياجى به بنده ندارد.

عبادت: عبادت يعنى بندگى كردن، يعنى در مقابل كسى يا چيزى يا سازمانى احساس و ابراز حقارت كردن، و از دستور او يا آن بدون چون و چرا اطاعت كردن. اگر معنى درست عبادت را درك كنيم متوجه مى‏شويم كه اكثريت قريب به اتفاق مردم به جاى بندگى خداوند بندگى افراد يا سازمان‏هايى را مى‏كنند و اطلاعى ندارند كه اين اطاعت بى‏قيد و شرطى كه از آن‏ها مى‏كنند، عبادت يعنى بندگى آنان است. در صورتى كه تمام پيغمبران مى‏گفتند: «فقط بندگى خدا را بكنيد». آيه 59 و 65 و 73 و 7:85 سوره اعراف را ببينيد.


توحيد: توحيد يعنى يكى‏سازى، واحدسازى. در دين يعنى تمام اله‏ها يعنى معبودها و تمام رب‏ها را به يك معبود تبديل كردن. و اين همان‏طور كه در آيه 5 سوره ص مى‏گفتند چيز عجيب و نشدنى و امكان‏ناپذير است. همان‏طور كه امروزه هم در نظر بيشتر مردم امكان ندارد كه روزى عملى شود، چون با اين روش تربيت شده‏اند. اگر به معنى واقعى توحيد پى ببريم، متوجه مى‏شويم كه صاحب‏اختيار و مالك و فرمانده و فرمانروا و قانون‏گذار فقط خداوند خالق جهان است، و در امور دينى هيچ كس جز خداوند حق قانون‏گذارى ندارد. چون آيه 26 سوره كهف مى‏فرمايد: «خداوند هيچ كس را در قانون‏گذارى خودش شريك نمى‏كند». هيچ كس حق ندارد به‏نام دين قانون‏گذارى كند، مگر اين‏كه در كتاب الهى وجود داشته باشد و تمام قوانين بايد در راه اجراى حكم خدا و ساختن يك دنياى پاك باشد. دنيايى كه در آن از ظلم و فساد و فقر و جهل و بت‏سازى و بت‏پرستى اثرى نباشد و انسان‏هاى فوق قانون در آن بوجود نيايند و انسان‏ها فقط در مقابل خداوند احساس كوچكى كنند و بس و از هيچ دستورى در صورتى كه برخلاف دستور خداوند باشد اطاعت نكنند.

عالمين: عالمين يعنى انسان‏ها، آدم‏ها، كليه افراد بشر. عالمين به معنى جهان‏ها نيست كه به اشتباه مى‏گويند يعنى جهان‏ها، مثل جهان دنيا و جهان آخرت. جهان جوانى و جهان پيرى و امثال آن. براى روشن شدن اين موضوع آيات 47 و 2:122 بقره، 33 و 42 و 3:96 آل‏عمران، 20 و 5:115 مائده، 6:90 انعام، 7:80 اعراف، 12:104 يوسف، 91 و 21:107 انبياء و آيه اول سوره فرقان (سوره 25) قرآن را ببينيد.

حمد: حمد يعنى ستايش، مدح، ثنا، تمجيد، بزرگ‏داشتن كسى يا چيزى. كلمه حمد فقط درباره خداوند به كار رفته و بس. يعنى درباره هيچ پيغمبرى هم كلمه حمد به كار نرفته است. مى‏دانيم كه قرآن پس از بسم‏اللَّه الرحمن الرحيم با كلمه حمد شروع شده و مى‏فرمايد: الحمدللَّه رب‏العالمين «ستايش و ثنا و مدح اختصاص به خدا (الله) دارد كه صاحب‏اختيار و آقا و مالك انسان‏ها است». مسلمان بايد در تمام نمازهاى پنج‏گانه خود اين مطلب را بگويد و يادآورى كند و حق ندارد مدح و ثنا و ستايش كسى را بگويد غير از خداوند تا كرامت انسانى خود را از دست ندهد. چون تمام ديكتاتورهاى جهانى در اثر اين چاپلوسى‏ها، مداحى‏ها و ثناگويى‏ها ساخته شده‏اند و دنيا را به خاك و خون كشيده‏اند


اسلام: اسلام يعنى تسليم كردن. در قرآن يعنى خود را تسليم خدا كردن، تسليم خدا شدن، تسليم حكم و نظر خدا بودن و تسليم حكم و نظرى كه برخلاف حكم و نظر خدا باشد نبودن. اسلام يك عمل است، نه يك اسم بدون عمل. تمام پيغمبران و تمام پيروان واقعى آن‏ها مسلمان بودند و مردم را به مسلمانى، يعنى تسليم خدا بودن دعوت مى‏كردند. به آيه 128 تا 2:133 سوره بقره و 3:67 سوره آل‏عمران و 72 و 10:84 سوره يونس و 12:101 سوره يوسف نگاه كنيد.

ايمان و مؤمن: ايمان يعنى عقيده داشتن. باورداشتن اطمينان خاطر داشتن از درستى يا غلط بودن چيزى، و مؤمن كسى است كه به درستى يا غلط بودن چيزى عقيده و باور دارد و خاطرش درباره آن جمع است. مؤمن در قرآن كسى است كه به پيغمبرى هر يك از پيغمبران ايمان داشته باشد. اين لغت در قرآن بيشتر ايمان داشتن به پيغمبرى پيغمبر اسلام است. كسى كه به پيغمبرى پيغمبر ايمان داشته باشد، ايمان دارد كه او پيام خدا را به مردم مى‏رساند، پس ايمان به خدا هم دارد و پيام خدا (قرآن) را وحى الهى مى‏داند، نه تصور و خيال شخص پيغمبر. مؤمن در دين الهى، خدا را خالق جهان و انسان و تمام قوانينى كه خداوند در طبيعت گذاشته مى‏داند. بنابراين خداوند را داناى تمام قوانين طبيعى و غرائض و احتياجات انسان و حيوان مى‏داند كه در راهنمايى خود هيچ‏گاه اشتباه نمى‏كند. امروزه با شناختن روابط رياضى قرآن شكى در وجود داشتن خدا و الهى بودن قرآن و پيامبرى پيامبر اسلام باقى نمى‏ماند. لذا مسلمان واقعى تسليم محض و بدون چون و چراى احكام و نظرهاى قرآن است و مى‏داند كه قرآن راه صحيح رسيدن به سعادت و راحتى انسان را به او نشان مى‏دهد. لذا با مال و جانش در راه عملى شدن احكام و نظرهاى قرآن كوشش مى‏كند. مسلمان به خدا و آخرت و فرشتگان و كتاب‏هاى الهى و پيغمبران و روز آخرت ايمان دارد.

اصول ايمانى در قرآن اين 5 چيز است به آيه 2:177 سوره بقره و 4:136 سوره نساء مراجعه كنيد


كفر و كافر: كفر بيشتر در قرآن ضد ايمان است. يعنى عقيده نداشتن، باور نداشتن، منكر بودن، انكار كردن، قبول نداشتن، كفر به معنى پوشاندن و قدر نشناسى كردن هم آمده. كافر كسى است كه چيزى را قبول نداشته باشد. در قرآن كافر كسى است كه پيامبرى پيامبران را قبول نداشته باشد و در نتيجه خدا يا فرشتگان يا يكى از كتاب‏هاى الهى يا يكى از پيغمبران و يا روز قيامت را قبول نداشته باشد. البته قبول نداشتن بت‏ها هم كفر به آن‏ها است. آيه 60:4 سوره ممتحنه را ببينيد


خواست خدا: در قرآن كلمه شاءاللَّه، يشاءاللَّه زياد آمده است. يعنى «خدا خواست» و «خدا بخواهد يا خدا مى‏خواهد

مثل آيه 14:4 سوره ابراهيم كه مى‏فرمايد: «خدا هر كس را كه بخواهد هدايت مى‏كند». آيا خداوند از بعضى بندگان خودش خوشش نمى‏آيد و آن‏ها را گمراه مى‏كند و از بعضى از آن‏ها خوشش مى‏آيد و آن‏ها را هدايت مى‏كند؟ مسلماً اين‏طور نيست. اين گمراه كردن و هدايت كردن مطابق قانونى است كه خودش در جهان گذاشته. اگر كسى راه رسيدن به خانه كسى را بداند و در آن راه حركت كند دير يا زود به آن خواهد رسيد و اگر راه را نداند و حركت كند نخواهد رسيد. و اگر بداند و حركت نكند باز هم نخواهد رسيد. اين قانون، خواست خداوند است كه در جهان گذاشته

مى‏دانيم كه جهان را خداوند با قوانينى كه در آن است آفريده. يعنى خداوند خواسته كه جهان با اين قوانين وجود داشته باشد. اگر خداوند مى‏خواست كه قوانين ديگرى بر جهان حكومت كند، جهان چهره ديگرى داشت. بنابراين هر حركتى كه در جهان صورت مى‏گيرد و هر كارى كه مى‏شود مطابق قوانينى است كه خداوند در جهان نهاده و مطابق خواست خدا است. اگر بادى مى‏وزد، اگر هوا ابر مى‏شود، اگر باران مى‏بارد، اگر هوا گرم يا سرد مى‏شود، اگر زمين مى‏گردد، اگر كسى مريض مى‏شود، اگر كسى مطالعه‏اى مى‏كند، اگر كسى كارى مى‏كند، اگر كسى راه صحيح را پيدا مى‏كند، اگر كسى منحرف و سرگردان مى‏شود، اگر كسى شكست مى‏خورد، اگر كسى پيروز مى‏شود، همه مطابق قوانينى است كه خداوند در طبيعت گذاشته، يعنى مطابق خواست خدا است. اگر كسى قدرت پيدا مى‏كند، اگر كسى قدرت را از دست مى‏دهد، همه مطابق قوانينى است كه خداوند در جهان گذاشته، يعنى مطابق خواست و مشيت خداوند است. اگر انسان اختيارهايى دارد، اگر محدوديت‏هايى دارد، همه مطابق قوانين طبيعى، يعنى قوانينى است كه خداوند در طبيعت نهاده. يعنى مطابق خواست و مشيت خداوند است.

خداوند آدم ظالم و مسرف (اسراف كننده) و شكاك و سركش و هوى‏پرست را گمراه مى‏كند. آيه 9:109 سوره توبه و 14:27 سوره ابراهيم و 38:26 سوره ص و 40:34 سوره مؤمن را ببينيد.

خدا كسى را كه توبه كند و به سوى او برگردد و در راه او كوشش كند و دنبال رضايت خدا بگردد هدايت مى‏كند و كافران و ظالمان و فاسقان و خائنان و دروغ‏گويان و اسراف‏كاران را هدايت نمى‏كند. آيه 2:258 بقره و 3:86 آل‏عمران و 5:108 مائده و 12:52 يوسف و 28:50 قصص و 29:69 عنكبوت و 40:28 سوره غافر يا سوره مؤمن را ببينيد.

خداوند در آيه 13:11 سوره رعد مى‏فرمايد: «خداوند وضع قومى را تغيير نمى‏دهد، مگر اين‏كه خود آن قوم فكر و عمل خود را تغيير دهند». تا انسان آنچه مربوط به خودش است يعنى فكر و عمل خود را تغيير ندهد، خداوند وضع او را تغيير نمى‏دهد. هر كس كه دنبال حقيقت بگردد و در راه آن تلاش و كوشش كند، خداوند او را هدايت مى‏كند. هدايت و گمراه ساختن، عزيز و ذليل كردن، به قدرت رساندن و قدرت را گرفتن، همه مطابق قوانينى است كه خداوند در جهان گذاشته است و خواسته جهان با اين قوانين اداره شود


مسلم: مسلم يعنى مسلمان، كسى است كه تسليم حكم و نظر خداوند است و بدون چون و چرا از حكم و نظر خداوند اطاعت مى‏كند و چون مى‏داند كه خداوند كه جهان را خلق كرده و مى‏تواند مثل آن را خلق كند، احتياجى به بنده خود ندارد كه بخواهد از بنده‏اش براى رفع احتياجش سوء استفاده كند. مى‏داند خدايى كه جهان و انسان را خلق كرده و قوانين جهان و غرائز و احتياجات انسان را مى‏داند، در راهنمايى خود اشتباه نمى‏كند. لذا از راهنمايى‏ها و احكام و نظرهاى خداوند بدون چون و چرا اطاعت مى‏كند. و مى‏داند هر انسانى احتياجاتى دارد و معلومات هيچ انسانى كامل نيست و انسان‏ها دچار فراموشى مى‏شوند و موقع محاسبه‏ها و فكر كردن، بسيارى از معلوماتى كه دارند پاى حساب نمى‏آورند و دچار اشتباه مى‏شوند. لذا از هيچ‏كس و هيچ سازمانى بدون چون و چرا اطاعت نمى‏كند، غير از خدا.

متقى: تقوى يعنى تسلط بر نفس. يعنى حاكم بر خود بودن و اسير دل و دلخواه نبودن. آدم متقى، يعنى آدم با تقوى بر خواسته‏هاى خود مسلط است. يعنى كار بد و خلاف را اگر چه علاقه شديد به آن داشته باشد نمى‏كند. و كار صحيح را اگر چه از آن بدش بيايد مى‏كند


منافق: منافق يعنى دورو. يعنى كسى كه ظاهراً ادعاى ايمان مى‏كند، در صورتى كه قلباً ايمان ندارد. بسيارى از مدعيان ديندارى منافقانى هستند كه فقط ادعاى ديندارى مى‏كنند ولى از احكام و نظرهاى خداوند كه در قرآن است اطلاعى ندارند، چه رسد كه مطابق آن عمل كنند. اين افراد اگر ايمان به خدا و روز آخرت داشتند به جاى خواندن مطالب سرگرم كننده قرآن مى‏خواندند تا از احكام و نظرهاى خداوند اطلاع كامل پيدا كنند و از آن پيروى و مطابق آن عمل كنند و نظر بدهند تا به نعمت‏هاى بهشت برسند و از عذاب جهنم نجات يابند و دنياى پاكى بسازند كه در آن خود و خانواده و تمام افراد بشر با خيال راحت زندگى كنند.

فاسق: فسق يعنى خارج شدن و فاسق كسى است كه از اطاعت از دستورهاى خداوند خارج شده. يعنى نافرمان، يعنى كسى كه از دستورهاى خدا اطاعت نمى‏كند.

انفاق: انفاق يعنى خرج كردن. نفقه يعنى خرج، مخارج. مثل اين‏كه گفته شود نفقه زن و فرزند بر عهده شوهر و پدر است. در قرآن بيشتر انفاق به معنى خرج كردن در را خدا به كار مى‏رود و به زكات هم انفاق گفته مى‏شود. آيه 261 تا 2:273 سوره بقره را ببينيد.

تكذيب: تكذيب يعنى منكر درستى چيزى شدن و آن را دروغ دانستن. يعنى قبول نداشتن درستى سخنى يا چيزى. تكذيب ضد تصديق است


تصديق: يعنى درستى حرفى را قبول كردن و قبول داشتن


نجس: كلمه نجس فقط يكبار در آيه 9:28 آمده و آن هم درباره نجس بودن مشركين است. البته نه اين‏كه اگر به آن‏ها دست زديد بايد دست خود را بشوييد يا به قولى آب بكشيد، بلكه همان‏طور كه آيه مى‏فرمايد: مشركين حق نداشتند بعد از آن روز وارد مسجدالحرام شوند. در قرآن صحبت از نجس ديگرى وجود ندارد


مسجدالحرام: مسجدى است در مكه كه خانه كعبه در آن قرار دارد


زهد: زهد يعنى بى‏علاقگى، بى‏ميلى. كلمه زهد نيز فقط يك‏بار به صورت زاهدين در آيه 12:20 سوره يوسف آمده است. آن هم زهد يعنى بى‏ميلى به يوسف است، نه زهد و بى‏علاقگى و بى‏ميلى به‏دنيا. چون مى‏فرمايد: «چون علاقه‏اى به يوسف نداشتند او را به‏قيمت ناچيزى به‏چند درهم فروختند». زهد يعنى بى‏علاقگى نسبت به دنيا در قرآن وجود ندارد. اين كلمه از آيين‏هاى هندى يعنى آيين هندو (برهمايى) و بودايى و جينى وارد يهوديت و مسيحيت و اسلام شده. مسلمان مطابق آيه 2:201 سوره بقره هم دنيا را مى‏خواهد و هم آخرت را. آيه 2:201 سوره بقره و آيه 7:32 سوره اعراف و 14:34 سوره ابراهيم و 16:114 سوره نحل را هم ببينيد


هدايت: هدايت يعنى راهنمايى. يعنى نشان دادن راه صحيح در بين راه‏هاى غلط

فديه: فديه يعنى خون‏بها يا جريمه‏اى كه شخص در مقابل گناه يا خلافى كه كرده بايد بپردازد


يوم: يوم يعنى روز، در قرآن به معنى مرحله است. مثل روز معمولى 24 ساعته و روز

هزار ساله و پنجاه و هزار ساله. آيه 2:184 سوره بقره و 22:47 سوره حج و 70:4 سوره معارج را ببينيد. در قرآن بيشتر روز به معنى مرحله آمده، مثل يوم‏الدين و اليوم‏الاخر و يوم‏القيامة.

آيه: آيه 3 معنى دارد

1- آيه به معنى قرآن

2- آيه به معنى معجزه. آيه 20 و 10:94 سوره يونس را ببينيد

3- آيه به معنى قوانين طبيعى كه در جهان وجود دارد. آيه 21 تا 30:24 سوره روم را ببينيد